طاها طاها ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

من و پسرم

اواخر یکسال و 3 ماهگی

بنام حق   سلام پسرم تا امروز پیشرفتهای خوبی داشتی. چیزی که این روزها خوب یاد گرفتی و مدام دوست داری یه نفر ازت بپرسه حالتهای مختلف هست.  میگیم طاها گریه کنه: دو دست کوچولوت رو مشت میکنی و میذاری رو چشات و میچرخونی. طاها دعا کنه: دو دست کوچولوت رو بشکل وقتی قنوت میخونیم میاری بالا جلو صورتت. که البته من هم اونوقت حتما باید صلوات بخونم. طاها خسته هست: دو دستت رو بشکل کش اومدن میبری عقب، پشت سرت. طاها بوس کن: چنان دو لب رو غنچه میکنی و بوس میکنی که دیدن داره. البته وقتی میخوای یه نفر رو بوس کنی با دهان باز اینکار رو میکنی . غریبه و آشنا در این مورد خاص معنی نداره، هرکسی باشه بوسش میکنی. طاها نماز بخونه: دو دستت بشکل ...
29 آبان 1392

باز تاسوعا....

بنام حق پسرک بر اثر شیطنت زیاد و پدر بر اثر کار زیاد در خواب نازند. تاسوعای 92 است و دلم هوای تاسوعای 88 می کند. اولین تاسوعا و عاشورای عمرم که دور از خانواده و در غربت بودم. شیراز. خوابگاه زند خالی از دانشجو بجز اهالی اتاق 110 و اندکی دیگر. و من همچنان در سالن مطالعه و صدای عزاداریهایی شبیه همین امشب که از دور می آمد. دلم غم بود و دنبال خواسته ای که یکسال و اندی بود دنبالش بودم. قبل سالن مطالعه هم مأمنگاه اشکهایم، شاهچراغ بودم. پر بودم از گریه و شاهچراغ چه خوب جایی بود برایم. شاهچراغ و سخنرانیهای دهه ی اول محرم با آیت الله دستغیب. شبهای خوبی بودند شاید به همین هاست که غربت را کرده ام همدم همیشگی ام. وقتی که فارغی از همه ...
21 آبان 1392

محرم

  باز محرم رسید، شدم چه حیران و مست   از این همه عاشقی، دوباره‎ام مست مست   باز محرم رسید، شهر سیه‎پوش توست   دل، نگران رنج خواهر مظلوم توست فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد .               ...
20 آبان 1392

مرد کوچولوی من

بنام حق   مرد کوچولو وارد 16 ماه زندگیت شدی. مرد کوچک من خیلی مرد خوبیست. حرف گوش کن و مؤدب. پسر من بزرگ شدی و هر روز بیشتر از قبل چیزهای مختلف رو درک میکنی. همه اعضای بدنت رو بلدی. از شکلها هم دایره و مثلث و مربع رو میشناسی ولی در زمینه رنگ پیشرفتی نداشتیم. با سرد شدن هوا، بیرون همچنان داغه و به سردی هم میگی داغ.داریم کم کم عادت میکنیم به تمام وقت تنها در خانه بودن چون ساعت کاری پدر تغییر کرد و ما موندیم و ..... گرچه شما هم آقاتر شدی و مامان میتونه مسافت بیشتری شما رو برای ماشین سواری ببره و خدا رو شکر تو ماشین رو صندلیت آروم میشینی و میذاری با خیال راحت رانندگی کنم و کمی از تنهایی ها کاسته بشه. چهارمین دندان آسیاب هم بیرون ا...
12 آبان 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد